معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

روزجمعه و رفتن به حرم امام رضا

صبح روز جمعه , بابایی خوابش نمی برد و زود بیدار شد .بعدش معین کوچولو بیدار شد ولی من همچنان خواب بودم که دیدم بابایی توی هال برای خودش آهنگ گذاشته و معین هم توی اتاقش برای خودش آهنگ گذاشته و حسابی سروصدا میاد برای همین بیدار شدم و برای معین کوچولو صبحونه درست کردم و آوردم توی اتاقش تا بخوره و خوشبختانه خوب خورد , بعدش با معین رفتیم توی هال که دیدیم بابارضا خوابیده , حسابی تعجب کردیم , گفتیم خواستین فقط مارو بیدار کنین , ماهم بابا رو بیدار کردیم و گفتیم بریم حرم اونم با اتوبوس , بابایی هم قبول کرد و جای شما خالی , سه نفری رفتیم حرم و حسابی بهمون خوش گذشت , حرم خلوت بود و خیلی زیارت خوبی کردیم, معین هم خیلی خوشش اومد بعد توی راه برگشت توی اتوب...
5 تير 1394

ماجرای روز پنجشنبه و رفتن به طرقبه

فرشته کوچولو روز پنجشنبه من رو ساعت 9 بیدار کرد حسابی خوابم میومد ولی دلم نیومد بیدار شدم و براش صبحونه , شیربرنج درست کردم آخه خیلی دوست داره اونم حسابی خوشحال شد و همش رو خورد بعد گفت مامان بیا بازی کنیم و تا ساعت 13 با هم ماشین بازی و فوتبال بازی کردیم حسابی خسته شده بودم ولی اون هنوز انرژی داشت و دلش میخواست بازم ماشین بازی کنیم منم قبول کردم بعدش باهم از کتاب رنگ آمیزی اش یک صفحه رو که فیل داشت انتخاب کردیم و معین کوچولو اون صفحه رو با آب رنگ , رنگ کرد حسابی قشنگ شد برای همین ازش عکس گرفتیم و واسه خاله سمیه فرستادیم بعدش با هم رفتیم بیرون , هوا خیلی گرم بود از کلوپ فیلم کارتونی ابرقهرمان رو گرفتیم بعد رفتیم از سوپر سرکوچه یه مقد...
4 تير 1394