روزجمعه و رفتن به حرم امام رضا
صبح روز جمعه , بابایی خوابش نمی برد و زود بیدار شد .بعدش معین کوچولو بیدار شد ولی من همچنان خواب بودم که دیدم بابایی توی هال برای خودش آهنگ گذاشته و معین هم توی اتاقش برای خودش آهنگ گذاشته و حسابی سروصدا میاد برای همین بیدار شدم و برای معین کوچولو صبحونه درست کردم و آوردم توی اتاقش تا بخوره و خوشبختانه خوب خورد , بعدش با معین رفتیم توی هال که دیدیم بابارضا خوابیده , حسابی تعجب کردیم , گفتیم خواستین فقط مارو بیدار کنین , ماهم بابا رو بیدار کردیم و گفتیم بریم حرم اونم با اتوبوس , بابایی هم قبول کرد و جای شما خالی , سه نفری رفتیم حرم و حسابی بهمون خوش گذشت , حرم خلوت بود و خیلی زیارت خوبی کردیم, معین هم خیلی خوشش اومد بعد توی راه برگشت توی اتوب...